پارت بیست و چهارم :

معذب کنار دایی نشسته ام چرا که نگاه های مرتضی، پسر فهیمه و خانواده اش روی من متمرکز شده است.

طاها به آشپزخانه می رود و از همانجا صدایم می کند.

ـ دختر عمه، قندون کجاست؟

متوجه می شوم که طاها می خواهد من را از پذیرایی بیرون بکشد و ا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.