پارت شصت و نهم

زمان ارسال : ۱۶۴ روز پیش


فصل32

در حال قدم زدن فکر می‌‌کردم. تمام عزمم را جزم کرده بودم که از مجید جدا شوم. داشتم همه احساساتم راکنار می‌‌گذاشتم فقط به خاطر یک نفر! مادر عزیزم! همان‌‌طور که مجید را دوست داشتم مادرم را هم دوست داشتم. مادرم برای من و امین خیلی زح ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید