پارت پنجاه و چهارم :

پسره مضطربانه پرسید:
_برادرتونن؟
آرکا به جای من جواب داد:
_نخیر...همسرشم.
هم من و هم پسره مات مون برد.
یا خدا.
همسر رو دیگه از کجاش در آورد؟؟؟
پسره هراسان گفت:
_خیلی ببخشید...با اجازه.
بعد هم فلنگ رو بست.
تا گورش رو گم کرد، عصبی به آرکا توپیدم:
_این چه حرفی بود که زدی!
_کدوم حرف؟
هه!
چه ریلکس هم خودش رو زد به کوچه ی علی چپ.
_همین همسر د

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۶ ساعت پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.