پارت چهل و هفتم :

از نظر اونا من فقط یه مزاحم بودم که می خواستن هر طور شده از شرم راحت بشن.
برای همین همیشه به مسافرت می فرستادنم تا تو دست و پاشون نباشم.
الانم که نقشه کشیده بودن تا شوهرم بدن.
هه!
واقعا که چه خانواده ی عالی دارم من.
_چرا همین جوری دم در خشکت زده؟
با شنیدن صدای الیاس به خودم اومدم و از افکارم فاصله گرفتم.
جلو رفتم و پرسیدم:
_داری چیکار می کنی؟
خواستم تو دفتری ک

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۱ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۱۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.