ماه خاکستری به قلم زهرا خزائی
پارت چهل و چهارم :
رنگ از رخسارم پرید.
آرکا اینجا.
اونم با این تیپ و قیافه چیکار می کرد؟؟
چون من پشت ستون نشسته بودم، بهم دید نداشت.
اما من به خوبی می تونستم ببینمش.
کت و شلوار مشکی و فاخری به تن داشت و با یه دختر خوش سیما و ظاهرا پولدار، سر یه میز نشسته بود.
دستام با حرص مشت شد.
از اولشم می دونستم آرکا یه بادیگارد نیست.
ولی...
ولی واقعا کیه؟
چه هویتی داره؟
برای اینک
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۲۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.