پارت چهل و سوم :

_نکنه بین تو و آرکا خبریه؟
جوری نگاهش کردم که از ترس لال مونی گرفت.
_باشه...زنگ می زنم.
_من پایین منتظرم.
بعد هم پله ها پایین رفتم.
از سالن بیرون زدم و یه گوشه داخل باغ نشستم.
یکم بعد، سر و کله الیاس پیدا شد.
پرسیدم:
_خب! چیشد؟
_امروز یه مشکلی براش پیش اومده و نمی تونه بیاد.
کلافه بازدممو بیرون فرستادم.
_ای بابا.
_با یکی دیگه از بادیگارادا برو.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۲۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.