حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت و دوم :
فصل بیست و نه
در حال پاک کردن سبزی با مادرم حرف میزدم:
ـ مامان امشب امین و سوگل رو دعوت کن بیان اینجا.
ـ آره راست میگی فکر خوبیه!
ـ الان خونه مادرشه. به موبایلش زنگ بزن!
مادرم بلند شد و به طرف تلفن رفت و شماره سوگل را گرفت. بعد هم مشغول صحبت شد:
ـ سلام سوگل جان... عروسم... خوبی؟ چی کار میکنی؟.... کم پیدایی!... دیگه سایهت سنگین شدهها، خیلی وقته خونمون نیوم
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
👌❤
۸ ماه پیشپرنیا
00امین مشکوکه واقعا 🤔🤔
۸ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
👌❤
۸ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 20عالییی مثل همیشه مرسی مرضیه جونم 😍😘از امین داره بدم میاد حس میکنم داره به سوگل بدبخت خیانت میکنه🥺مرضیه جونم من دوتا رمان دیگتم میخونم واقعا همشون عالین خسته نباشی عزیزم ❤️😍
۱۰ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
تشکر عزیزم🌹ممنون از لطفت. خوشحالم که داستانهام رو با علاقه دنبال میکنی و با نظرات خوبت به من انرژی میدی😘❤
۱۰ ماه پیش
اسرا
00امین معلومه داره دروغ میگه ممنون 😘💞