حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت و یکم :
سوگل با سینی شربت به طرفمان آمد و تعارف زد. مجید در حال برداشتن شربت با دقت نگاهش کرد:
ـ امین کجاست؟
سوگل انگار از مجید نگاهش را میدزدید:
ـ سر کار.
ـ الان که کارش باید تموم شده باشه.
و به ساعت مچیاش نگاه کرد. یعنی به امین مشکوک شده بود؟! باید از برادرم دفاع میکردم. رو بهش گفتم:
ـ الانا دیگه پیداش میشه.
مجید نگاهی به من انداخت و سپس به سوگل. سوگل به بهانه
مطالعهی این پارت حدودا ۶ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
❤❤
۸ ماه پیشدنیا
00خوب
۱۰ ماه پیشمریم گلی
00چقدر برای زندگی امین ناراحت شدم ،خدا کنه اثرش رو زندگی الهام نذاره ،ممنون نویسنده جان
۱۰ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
👌🌺
۱۰ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 10عالی بود مرسی مرضیه جونم 😍❤️
۱۰ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
🧡💛
۱۰ ماه پیشگلناز حسنی
00خوب است
۱۰ ماه پیش
اسرا
00عالی ممنون بانو