حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت شصت :
فصل 28
من و مجید در حال انجام کارهای مراسم عروسیمان بودیم. مادرم در حد توانش برایم جهیزیه تهیه کرده بود و مجید دست مادرم را بوسیده و ازش تشکر کرده بود. چقدر من و مادرم از این حرکت مجید خوشمان آمده و خستگیمان از بین رفته بود. امین این روزها پیدایش نبود. سوگل هم خیلی کم به خانهامان میآمد. احساس میکردم دوباره بینشان اتفاقی افتاده و چیزی به ما نمیگویند. ظهر به مجید زنگ زدم و گ
Zarnaz
۲۰ ساله 10عالی بود مرسی مرضیه جونم مثل همیشه درجه یک ❤️😍