پارت شصت :


فصل 28
من و مجید در حال انجام کارهای مراسم عروسیمان بودیم. مادرم در حد توانش برایم جهیزیه تهیه کرده بود و مجید دست مادرم را بوسیده و ازش تشکر کرده بود. چقدر من و مادرم از این حرکت مجید خوشمان آمده و خستگی‌مان از بین رفته بود. امین این روزها پیدایش نبود. سوگل هم خیلی کم به خانه‌امان می‌‌آمد. احساس می‌کردم دوباره بینشان اتفاقی افتاده و چیزی به ما نمی‌گویند. ظهر به مجید زنگ زدم و گ

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالی بود مرسی مرضیه جونم مثل همیشه درجه یک ❤️😍

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.