پارت پنجاه و نهم

زمان ارسال : ۲۰۶ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه

روز بعد دو تا از دخترخاله‌‌هایم که ازدواج کرده بودند آمدند به خاله سر زدند و یک شب را همه دور هم سپری کردیم. سوگل کمی جدی شده بود تا حدی که دختر خاله بزرگم اکرم گفت:

ـ الهام ببخشیدها! ولی زن امین انگار خودشو می‌‌گیره.

لبخند زدم و گفتم:< ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.

شما هیچ پیامی ندارید