حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت پنجاه و هشتم :
***
بعد از رفتن مجید من و امین و سوگل سه روز دیگر هم خانه خاله بودیم. اولین روز را حافظیه رفتیم. خاله و مادرم در حال صحبت بودند که چشمم به سوگل و امین روبه روی مقبره حافظ افتاد. انگار داشتند دعوا میکردند. سوگل با عصبانیت میگفت:
ـ کی بود بهت زنگ زد؟
و امین آرام میگفت:
ـ گفتم که دوستم بود.
سوگل دستش را دراز کرد:
ـ گوشیتو بده من!
ـ مگه هر کی به من زنگ میزن
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۴ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
نظر واضح نیست اسرا جان
۸ ماه پیشزهرا
۱۷ ساله 00میشه این رمان هم رایگان کنین 🙏🏻🙏🏻🙏🏻😭
۸ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
روزهای فرد بین ساعت یازده و ربع تا یازده و نیم شب یک پارت رایگان میشه💖
۸ ماه پیشZarnaz
۲۰ ساله 00عاشق رابطه بین مجید و الهام خیلی قشنگه 😍❤️کاشکی مثل رابطه سوگل و امین بعد ازدواج هم مثل الان مشکلی نداشته باشن 🙂عالی بود مثل همیشه ممنونم مرضیه جونم😍😘
۱۰ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
عزیزم ممنونم از نظراتت و خوشحالم که به شخصیتهای داستان علاقهمندی. داستان هنوز وارد گره اصلی نشده. اتفاقات زیادی در راهه💝💝
۱۰ ماه پیش
اسرا
00یکی امین دلش پاک یکی یاهو یعنی امین زندگی همه بهم نریخت ممنون بانو😘