حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت پنجاه و هشتم
زمان ارسال : ۲۰۷ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
***
بعد از رفتن مجید من و امین و سوگل سه روز دیگر هم خانه خاله بودیم. اولین روز را حافظیه رفتیم. خاله و مادرم در حال صحبت بودند که چشمم به سوگل و امین روبه روی مقبره حافظ افتاد. انگار داشتند دعوا میکردند. سوگل با عصبانیت میگفت:
ـ ...
در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
اسرا
00یکی امین دلش پاک یکی یاهو یعنی امین زندگی همه بهم نریخت ممنون بانو😘