پارت پنجاه و هفتم :

سفره را بردیم توی هال و پهن کردیم و شام را همه در میان خنده‌‌ها و شوخی‌‌های امین و خاله خوردیم. کلی ظرف تلنبار شده توی آشپزخانه انتظارم را می‌‌کشید. به کسی اجازه ندادم به ظرف‌‌ها نزدیک شود و خودم همه را شستم. سوگل گفت:
ـ الهام بذار منم بشورم.
ـ من غلط بکنم بذارم زنداداش نازنینم که مهمونه دست به ظرفا بزنه.
ـ خودتم مهمونی.
ـ من خواهر زاده صاب خونه‌‌ام.
شب امین و مجید ر

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۶ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    00

    خصلت امین دروغ وخوب الان شکوه چشم میزنن مادردختری🙏😘

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    ❤🧡

    ۸ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی مرضیه جون ❤️❤️

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.