پارت پنجاه و ششم :

مجید نگاهی بهم انداخت و گفت:
ـ خسته شدی الهام؟
ـ آره. خیلی!
گوشی‌‌ام زنگ خورد و جوابش دادم. خاله بود که می‌‌گفت شام گذاشته و بیرون نخوریم. ازش تشکر کردم و گفتم نزدیکیم. وقتی قطع کردم مجید گفت:
ـ الهام من فردا باید برم مشهد.
حیرت زده گفتم:
ـ چرا؟!
ـ مواقع تعطیلات کارای هتل خیلی زیاده. حتماً باید برم مشهد و همه چیز رو چک کنم و رو کارا نظارت داشته باشم.
ـ بری مشهد

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️چقدر سوگل و امین دعوا میکنن البته اینجا الان حق با سوگل بودا🙂

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌🌺

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.