پارت پنجاه و پنجم :


فصل27
یک هفته از آشتی امین و سوگل می‌‌گذشت و عید فرا رسیده بود. برای تبریک عید همراه مجید به خانه مادرش رفتم و خوشبختانه شکوه رفتار خوبی در پیش گرفت. روز بعد هم من و مجید و مادرم و امین و سوگل به دعوت خاله ناهید راهی شیراز شدیم. امین پشت فرمان بود و مجید کنارش. من و مادرم و سوگل هم پشت ماشین نشستیم. در طول راه امین آنقدر ما را خنداند که از مسیر چیزی نفهمیدیم. نرسیده به شیراز هم، تخت ج

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 10

    عالی بود مرسی مرضیه جونم❤️❤️❤️

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی

    00

    🙏❤

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.