حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت پنجاه و پنجم :
فصل27
یک هفته از آشتی امین و سوگل میگذشت و عید فرا رسیده بود. برای تبریک عید همراه مجید به خانه مادرش رفتم و خوشبختانه شکوه رفتار خوبی در پیش گرفت. روز بعد هم من و مجید و مادرم و امین و سوگل به دعوت خاله ناهید راهی شیراز شدیم. امین پشت فرمان بود و مجید کنارش. من و مادرم و سوگل هم پشت ماشین نشستیم. در طول راه امین آنقدر ما را خنداند که از مسیر چیزی نفهمیدیم. نرسیده به شیراز هم، تخت ج
Zarnaz
۲۰ ساله 10عالی بود مرسی مرضیه جونم❤️❤️❤️