پارت پنجاه و سوم :


فصل26
صبح سر کار رفتم. مادرم و امین هم روانه خانه شکوه شدند. دلم نمی‌‌خواست من هم همراهشان شوم و شاهد درگیری‌‌هایشان باشم. کمی هم دلواپس مادرم بودم که توی خونه شکوه حالش به هم نخورد. هنگامه صدایم زد:
ـ چقدر این روزا تو فکری! چه خبر شده خانوم خانوما!
از فکر بیرون آمدم و لبخند غمگینی زدم.
ـ چیزی نیست.
می‌‌دانست اتفاقی برایم افتاده اما آنقدر فهم و شعورش بالا بود که وق

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اسرا

    10

    امین چقدربی فکراصلامعلوم نیست چی اززندگی میخاد

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌👌

    ۸ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرضیه جون ❤️❤️

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    تشکر عزیزم💞

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.