حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت پنجاه و دوم :
***
صبح سر کار رفتم. هنگامه با دیدن صورت بی حوصلهام جا خورد و پرسید:
ـ چی شده الهام؟!
ـ چیزی نیست. امروز زیاد حالم خوب نیست.
دلم نمیخواست در مورد مشکل سوگل و امین با هنگامه صحبت کنم. هنگامه چه فکری در مورد برادرم میکرد؟! مشغول انجام دادن کارهایم شدم. از مجید ناراحت بودم. برای چی از دیروز تا حالا یک تماس کوچولو باهام نگرفته بود؟ مگر من هم با امین همدست بودم؟!
دلم نم
مطالعهی این پارت کمتر از ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۱ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
Zarnaz
۲۰ ساله 10عالی بود مرسی مرضیه جون ❤️❤️❤️سال نومبارکککک❤️❤️😘😘