حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت پنجاه :
فصل25
بالاخره دکتر شهریار و هنگامه عقد کردند و من و مجید هم به جشن عقدشان دعوت شدیم. روز قبل تمام بعد از ظهر را با مجید دنبال لباس گشتم. مجید از یکی از پاساژهای معروف پیراهن گران قیمت شیکی خرید و خواست روز جشن هنگامه بپوشم. واقعاً پیراهن چشمگیری بود که نگاههای همه را به سمت خود میکشاند. خیلی میل نداشتم که تا این حد لباسم جلب توجه کند ولی چون مجید برایم گرفته بود، علاقه خاص
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۲ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.