حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و نهم :
امین بنای شوخی با مجید گذاشت:
ـ چطوری مجید جون؟ دیروز قرار بود بیای استخر و نیومدی. هممونو حسابی سرکار گذاشتی.
ـ شرمنده! نشد بیام.
ـ معلومه دیگه... وقتی آقای کاوه باهاتون قرار داشته باشه استخر رفتن با ما دیگه برات بی معنیه.
به مجید نگاه میکردم. چقدر آرام و متین با امین حرف میزد. برادرم نقطه عکس مجید بود. پر شر و شور و سر به هوا. همه رفتیم توی پذیرایی. من و مجید کنار هم نشس
Zarnaz
۲۰ ساله 10عالی بود مرسی مرضیه جونم ❤️❤️