پارت چهل و ششم :

دستم رفته بود زیر چانه‌‌ا‌‌م. صدای نسرین پیروزی را شنیدم:
ـ وای کمرم!
نگاهش کردم. چقدر ناز و مهربان بود!
ـ خسته نباشی نسرین جون. بیا بشین اینجا خستگی در کن.
کنارم روی صندلی خالی هنگامه نشست:
ـ به چی فکر می‌‌کردی الهام جون؟
ـ به همه چی.
ـ خدای نکرده مشکلی داری؟
ـ نه، مشکل نه. خدارو شکر همه چی خوبه ولی... ولی راستش یه اضطرابی تو وجودمه...
و شروع کردم به تعریف

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۰۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • روژین

    00

    کاش هنگامه عروس شکوه بود وحسابی از خجالتش در میومد

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌🌺

    ۹ ماه پیش
  • اسراا

    00

    اشتباه ازمجیدکه بایدحدمرزبرای مادرش بذاره وعزت الهام ببره بالا وقتی مادرش هم الهام میشناسه ممنون مرضیه خانم

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    البته اینجا مجید از همه چیز بی خبره♥️

    ۹ ماه پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    هنگامه راست میگه باید از حق خودش دفاع کنه😍عالی بود ممنون مرضیه جونم 😘❤️

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    هنگامه زبون کسایی مثل شکوه رو بلده🙂💖

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.