حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت چهل و پنجم :
فصل24
هنگامه و بهاره مرتب راجع به دیروز حرف میزدند و من هم میگفتم مهم نیست اما آنها بس نمیکردند. فکر میکردند هنوز هم ناراحتم. چشمم به دکتر شهریار افتاد. اصلاً تحویلش نگرفتم. خجالت زده نزدیکم شد:
ـ خوبی برومند؟!
میخواستم بگویم: «خیلی پررویی دکتر.»
انگشتش را گذاشت روی گردنش:
ـ تو رو خدا یه نگاه به اینجا بنداز. خراش رو گردنو نگاه کن!
به طرف پرونده
مطالعهی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۰۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
روژین
20آره عزیزم توهم ایشالا اگر شکوه بمیره با مجید خوشبخت میشی🤲 دستت درددنکنه مرضیه خانممم❤🌹