رسپینا به قلم زهرا خزائی
پارت هفتم :
مش رحیم چشمی گفت و فوری تلفنش رو برداشت و به پسرش زنگ زد.
یاسر پسر سرایدارمون و البته دست راست من بود.
پسری تحصیل کرده و باهوش، ماباهم درس خوندیم و ولی من به ترکیه رفتم و اون تو ایران موند و گفت نمیتونه خانوادش رو ترک کنه.
...در حال بارگذاری ادامهی پارت هستیم. مشاهده ادامهی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.
لطفا کمی صبر کنید ...
با تشکر از صبر و شکیبایی شما
صحرا
00عالی