پارت شصت و پنجم

زمان ارسال : ۲ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 5 دقیقه

زیاد منتظر نماندم و عطر زننده‌ی یزدان، زودتر از خودش برایم خودنمایی کرد.
شاید این عطری که روی خودش خالی کرده بود از نظرش معرکه بود اما خُب، این رایحه‌ی تند و تیزش حسابی برای مشامم آزاردهنده به‌حساب می‌آمد.
کنارم روی سومین پله‌ی مرمر ایستاد و منتظر نگاهم کرد. انگار می‌دانست من از چه موضوعی خشمگینم! انگار می‌دانست من، از چه و از که می‌خواهم برایش بگویم!
دست‌دست نکردم و ی

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • م.ر

    40

    مرسی بانو عزیز این داوین تا یه کاری دست خودش نده ول کن نیست🤣

    ۲ روز پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    ممنونم از شما🌹 آره واقعا😂

    ۲۳ ساعت پیش
  • ستاره

    40

    مرررسی 🌹 🌹 🌹 داوین کلااعصاب ندارهااعصاب مصاب تعطیل🤣

    ۲ روز پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی ستاره جان♥داوین رو باید ببرن تیمارستان😂

    ۲۳ ساعت پیش
  • پری

    30

    ممنون عزیزم عالی بود.داوین داره عاشق مهرومیشه و خودش خبرنداره

    ۲ روز پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    ممنونم از تو پری جان، همراه همیشگی🤍✨

    ۲۳ ساعت پیش
  • لیلی

    30

    واه واه چه عصبانی... دل دخترمونم که شکستی آق داوینچی..حالا بیاجمش کن🫣🤠

    ۲ روز پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    مرسی از همراهیت لیلی جان ♥🌹

    ۲۳ ساعت پیش
  • مهتاب

    30

    عاشق شدن داوین دیدنیه 😁 ممنون بابت پارت هدیه نازنین جان

    ۲ روز پیش
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    آره واقعا🥹ممنونم از نگاه گرمت مهتاب جان♥

    ۲۳ ساعت پیش
  • فاطمه ❤️

    00

    ممنون نازنین جون بابت پارت هدیه، خیلی خیلی عالی بود 🌟🌟🌟🌟

    دیروز
  • نازنین هاشمی نسب | نویسنده رمان

    ممنونم از تو فاطمه قشنگم🤍✨

    ۲۳ ساعت پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.