تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت شصت و چهارم
زمان ارسال : ۳ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 10 دقیقه
ناخودآگاه، کُنج ذهنم رودخانهای از خون شد. انگشتان دستم مُشت و اسید معدهام تا حدّامکان بالا آمد.
مهرو برایم مسئلهی اصلی نبود و حتی این دختر، ذرّهای برایم ارزشمند نبود اما خب، نگاه هرز یزدان بد مرا میسوزاند. امروز و اینلحظه برای چشمچرانیهای یزدان موقعیت مناسبی نبود، انگار یزدان این مکان را با جای دیگری اشتباه گرفته بود که مدام، سرتاپای مهرو را مینگریست!
با قدمها
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
فاطمه ❤️
20اصلاً اعصاب نداره ،طفلی مهرو 🥺🥺