تلالو هور به قلم نازنین هاشمی نسب
پارت شصت و ششم
زمان ارسال : ۲۴ ساعت پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 7 دقیقه
دیگر تا آمدن میهمانها با هیچکس همکلام نشده و روی مبل کرمی رنگِ انتهای سالن، بهتنهایی لَم داده بودم.
دیگر نگاه مملو از کدورت بابا، چشمان پر از خشم یزدان ذرّهای برایم مهم نبودند.
حتی ناهار هم نخورده بودم و این موضوع اصلاً برایم مهم نبود. من امروز به اندازهی کافی حقارت و درد خورده بودم. من امروز سیرِ سیر بودم و بغض، میان گلویم لانهای مستحکم ساخته بود.
آنقدر داخل گا
م.ر
10یه مراحمی بشه اون سرناپیدا🤣