پارت سی و هفتم :

با صدای بلند شروع به صدا زدن ایمان کردم ،اگر کسی مرا می دید به حتم فکر می کرد، دیوانه هستم
مردی به سمتم آمد و در حالی که یک بطری آب معدنی را به سمتم می گرفت گفت:
_بفرمایید خانم .
یک زن دیگر هم بچه به بغل خودش را رساند ،و اصرار داشت چه شده ،من در کشاکش این بودم که چطور بفهمم برادرم کجاست و به جای من ،مرد برای زن توضیح داد که اوضاع از چه قرار است.زن در حالی که سعی داشت مرا آرام کند ،دس

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.