سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت سی و هفتم :
با صدای بلند شروع به صدا زدن ایمان کردم ،اگر کسی مرا می دید به حتم فکر می کرد، دیوانه هستم
مردی به سمتم آمد و در حالی که یک بطری آب معدنی را به سمتم می گرفت گفت:
_بفرمایید خانم .
یک زن دیگر هم بچه به بغل خودش را رساند ،و اصرار داشت چه شده ،من در کشاکش این بودم که چطور بفهمم برادرم کجاست و به جای من ،مرد برای زن توضیح داد که اوضاع از چه قرار است.زن در حالی که سعی داشت مرا آرام کند ،دس
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۳۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.