سبوی شکسته به قلم زینب اسماعیلی
پارت سی و ششم :
چیزی در دلم فرو ریخته بود ،صدایم می لرزید :
_کی فرستادیش تو ؟
_همون لحظه که براش خرید کردم اوردم دم در ،اصرار داشت بیاد پیش شما.!!
می خواستم او را شماتت کنم ،اما نگاهم که به چشمان نگران او ریخت ،غمی درون دلم نشست ،دست خودم نبود ،او را شبیه ایمان می پنداشتم ،با قدم های سست و کم جان وارد حیاط شدم ،هر کدام به یک طرف می دویدیم ،حیاط شلوغ بود ،مادر روی سکو نشست ،می دانستم که فشارش بالا
مطالعهی این پارت کمتر از ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۴۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.