اورینا به قلم سنا فرخی
پارت هجده
زمان ارسال : ۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
بلافاصله صدایش را صاف کرد و با جدیت گفت:
- مامان نفهمه که دارم قاچاقی میرم!
هیراد مغموم دست به چشمش کشید و لب زد:
- باشه!
بعد به لپ تاپش خیرهشد و پرسید:
- الان کجایی؟
عماد کمی مکث کرد و سپس پاسخ داد:
- تهران! ولی چند روز دیگه به خونه میام... گفتم شاید بد نباشه قبل از رفتن یه سری بزنم!
هیراد با تعجب ابرویی بالا انداخت و گفت:
- ازت بعید بود همچین کاری کنی!
عماد