اورینا به قلم سنا فرخی
پارت هفده
زمان ارسال : ۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 3 دقیقه
***
حوالی ظهر بود؛ هیراد با مشغلهای فراوان در دفتر کارش به فعالیت میپرداخت و همزمان، تلفنی با مادرش که بیخبری از عماد دلهره به جانش انداختهبود حرف میزد.
پریچهر آهی کشید و با صدایی لرزان گفت:
- هیراد، هر طور شده عماد رو پیدا کن! من یادمه هر وقت که گم و گور شد یه بلایی سرش اومد.
هیراد گوشی را روی اسپیکر گذاشت و چیزی در لپتاپش تایپ کرد.
- هیچ رد پایی از خودش نمیذاره
دلارام
00دلم برای نهال میسوزه رنج زیادی تحمل می کنه اینکه بهترین رفیق تو از دست بدی ، حقیقت مرگشو بدونی و بخوای به بقیه بگی اما اونا بگن تو دیونه و مریضی و باور نکنن خیلی سخته واقعا رمانت عالیه