پارت هفده :

***

حوالی ظهر بود؛ هیراد با مشغله‌ای فراوان در دفتر کارش به فعالیت می‌پرداخت و همزمان، تلفنی با مادرش که بی‌خبری از عماد دلهره به جانش انداخته‌بود حرف می‌زد.

پریچهر آهی کشید و با صدایی لرزان گفت:

- هیراد، هر طور شده عماد رو پیدا ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.