پارت نوزده

زمان ارسال : ۵ روز پیش

زمان تخمینی مطالعه : حدودا 5 دقیقه

«هر اتفاقی افتاد یادت نره؛ زندگی همیشه یک طور باقی نمی مونه. عجالتا اینم یه قانون نانوشته‌ست»

_مامان حواست هست چی داری میگی؟
دست های ملک نسا هم می لرزیدند،قفسه سینه‌ش تند بالا وپایین میشد وحدس میزد که فشارش بالا رفته.
_با این بی عفتیت نگاه کن چه به روزم آوردی..
پیشانی‌اش را با انگشتان کشیده‌‌ی دست چپش گرفت،حلقه‌طلایی رنگ ساده روی انگشتش مقابل چشمان لیلا می درخشید.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • Hadis

    ۲۱ ساله 00

    کلاملک فک میکنه همه مث خودش آب زیرکاهن وگرنه حرف لیلا رو باور می کرد کافر همه را به کیش خود پندارد😐

    ۲ روز پیش
  • نشمین

    00

    ای زن دیونه است کلا اعصاب درست درمانی نداره

    ۳ روز پیش
  • Zarnaz

    ۲۰ ساله 00

    عالی بود مرسی فرگل جونم ❤️💋

    ۴ روز پیش
  • اکرم بانو

    00

    خوب

    ۴ روز پیش
  • ستاره

    00

    چه آسفالت کنونی راه انداخته

    ۴ روز پیش
  • ساناز

    00

    🧡🤎💛❤️💜💙🩵🩶🤍💚

    ۴ روز پیش
  • فهیمه

    ۴۳ ساله 30

    خوب بود با تشکر

    ۵ روز پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.