معصومیت از دست رفته به قلم فرگل حسینی
پارت بیست
زمان ارسال : ۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 9 دقیقه
یک هفته بعد.
*
_میدونی چقدر دروغ سرهم بافتم چقدر...
ماهیر بدون معطلی دستش را دور گردن لیلا انداخت.دوشادوش هم قدم بر می داشتند.
_امان،مادرزن ماهم خیلی کینهایه ها..
لیلا ایستاد.
_اما کم چیزی هم نبود،یعنی اونجوری تو خونه مارو دید،حق داشت زنه..
ماهیر گردنش را کج کرد وشانه بالا انداخت.دستش را از دور گردن لیلا برداشت.
_اما خودت گفتی که بهش توضیح دادی،پس دیگه لزومی ن
واقعا عالی است
00این رمان حرف ندارد ولی آخرش به نظرن ماهیرلیلا بدبخت میکند بعد میرود