پارت سی و هشتم :

فصل بیست

در حالی که روی تختم دراز کشیده بودم به سقف اتاقم نگاه می‌‌کردم. باز هم مجید در ذهنم نفوذ کرد.
ـ اون بی عرضه نیست. تونسته بگه منو دوست داره و مقابل مادرش وایستاده.
بلند شدم و به طرف در اتاقم رفتم. صدای آهسته مادرم را شنیدم که تلفنی با کسی صحبت می‌‌کرد:
ـ امین بیا خودت باهاش صحبت کن...
صورتم گر گرفت. خیلی خجالت کشیدم که مادرم مسئله علاقه‌‌ام را به امین گفته

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۱۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • ازیتا

    ۵۶ ساله 00

    بسیار زیبا وداستان بسیار ملموس این روزگار رو داره ممنونم از قلم زیبای شما نویسنده گرامی موفق باشی😘😘😘

    ۳ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    زنده باشید عزیزم. سپاس از لطفتون❤🌹

    ۳ ماه پیش
  • فاطمه

    00

    رمانت خیلی قشنگه مرسی موفق باشی

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    سلامت باشید عزیزم. ممنونم💖

    ۸ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    💖🌹

    ۸ ماه پیش
  • پرنیا

    10

    چقد درد آوره آتیش عشقی ک حتی حاضرشدی بخاطرش جونتم وسط بذاری انقد زود خاموش بشه!!!!😒😒 امیدوارم ک مجید و الهام ب این نقطه نرسن

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    👌❤

    ۹ ماه پیش
  • روژین

    00

    بنظرم حرفای امین یه واقعیت تلخه الهام باید قبول کنه تفاوتهای بین دو خانوادرو ولی بازم دوست دارم الهام ومجید به هم برسن 🥰حس میکنم مجید خیلی با خانوادش فرق داره

    ۹ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    امان از عشق که چشم عاشق رو به روی همه چیز می‌بنده❤

    ۹ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.