حسرت با هم بودن به قلم مرضیه نعمتی
پارت سی و هفتم :
بعد از رفتن امین مادرم قسمم داد که اگر چیزی بین من و مجید شده بگویم و من هم دیگر نتوانستم چیزی را از مادرم مخفی کنم و مجبور به اعتراف شدم:
ـ مجید چند روز پیش اومده بود دم در بیمارستان و ازم میخواست سوار ماشینش شم و به حرفاش گوش بدم. منم سوار شدم و ازم خواستگاری کرد.
مکثی کردم و خجالت زده گفتم:
ـ وقتی ازم جواب خواست گفتم مادرش رو راضی کنه.
مادرم خیلی جا خورده بود. بر عکس انت
مطالعهی این پارت حدودا ۵ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۳۱۳ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.
مرضیه نعمتی | نویسنده رمان
💝💝
۹ ماه پیشپرنیا
00زیادن آدمایی ک بخاطر دارا بودن طرف از دلشون و عشقشون گذشتن و بنظرم درد آوره، و اینکه مجید فقط نباید خوب باشه خانواده اگر مخالف و یا بد باشن هیچ رقمه آرامش نخواهی دید🫡
۹ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
کاملا درسته. الهام و مجید داستان ما از اون دست شخصیت هایی هستند که فقط پای دلشون ایستادند و می خوان هر طوری شده به هم برسن اما غافلند از اینکه این اصرار چه تبعاتی می تونه در آینده براشون داشته باشه.
۹ ماه پیشرها
00دوست دار م تا اخربخونمش
۹ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
حتما ادامه بده پشیمون نمیشی🙂💖
۹ ماه پیشاسرا
30اشتباه که میگه فقط بامجیدطرف اون باکل خانواده طرف همسربدخانواده خوب وخانواده خوب همسربدهردواشتباه ممنون مرضیه بانو😘
۹ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
👌❤
۹ ماه پیشمریم گلی
00بیچاره الهام ،بخاطر مال و منال باید از عشقش بگذره ،ممنون نویسنده جان
۱۰ ماه پیشمرضیه نعمتی | نویسنده رمان
💔💔
۱۰ ماه پیش
مریم
00عالی