اینکا به قلم شهره احیایی
پارت بیست و چهارم
زمان ارسال : ۲ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : حدودا 3 دقیقه
-پسرخاله!
نیم دوری چرخید هاویار فاصلهاش کم بود قدمی عقب گذاشت ای کاش یک دوش گرفته بود.
گونههایش سرخ شده بودند، لحن هاویار آمرانه شده بود:
-دیشب من عصبی بودم... گفتم به یاسر زنگ میزنم ولی بهت قول میدم اگر ...
مکث هاویار باعث شد نگاهش درون تیلههای روشن مرد به گردش دربیایند.
-آدرس محل کارتو بده خیالم راحت باشه... فکر کن مثل دلنیایی... میخوام فکرم راحت باشه خواهر
م.ر
00حالا این شد