پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و چهل و نهم :
بغض در گلویم نشست:
- تو مدرسه بخاطر رنگ حنایی موهام مسخرهام کرده بودن. بعد از تعطیلی، به محض رسیدن به عمارت، بجای اتاقم به پشت یکی از درختهای کاج پناه برده بودم و اونقدر گریه کرده بودم که همونجا خوابم برده بود. چند ساعت بعد به محض باز کردن چشمام کوروش رو کنارم دیده بودم. سرم روی پاهاش بود. موهام رو داشت نوازش میکرد. به محض دیدنش بغلش پناه آورده و دوباره شروع به گریه کرده بودم. با
مطالعهی این پارت حدودا ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۵ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.