پارت سیصد و هشتم :

نمی‌دانستم در نگاهش چه چیزی موج می‌زند، ولی عجیب من را می‌ترساند. دنده را جا زد و پر غیظ غرید:
-یه حرف رو چندبار باید برات تکرار کنم تا بره تو مغزت؟
لحنِ کلامش به کل تغییر کرده بود. دیگر خبری از آن اهورای مهربان و خوش سر و زبان که جان می‌دادم برای گپ و گفت با او نبود. بیشتر شبیه طلبکاری بود که نمی‌خواست سر به تنم باشد.
حریری به مانند شبنم روی نگاهم می‌رقصید. لبم را از درون گزید

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.