گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت سیصد و هشتم :
نمیدانستم در نگاهش چه چیزی موج میزند، ولی عجیب من را میترساند. دنده را جا زد و پر غیظ غرید:
-یه حرف رو چندبار باید برات تکرار کنم تا بره تو مغزت؟
لحنِ کلامش به کل تغییر کرده بود. دیگر خبری از آن اهورای مهربان و خوش سر و زبان که جان میدادم برای گپ و گفت با او نبود. بیشتر شبیه طلبکاری بود که نمیخواست سر به تنم باشد.
حریری به مانند شبنم روی نگاهم میرقصید. لبم را از درون گزید
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.