گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت سیصد و چهارم :
لب گزید و دمی گرفت. میشد به وضوح شرمندگی یک پدر از اشتباهاتِ فرزندش را در نگاهش دید. به نقطهای روی زمین زل زد و جوریکه انگار با خود سخن میگوید، گفت:
-بعد از تبدیل شدنش با مادرش از خطرات بیرون از قبیله گفتیم. از دهکدهای که نزدیک دهکدهی ماست و ما حقِ نزدیک شدن به مردم اونجا دو نداریم. بهش از گرگینهها گفتم. خطرناک بودنشون، اینکه اگه توسط ما لمس بشن، چه نفرینی به وجود میآد.
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.