پارت سیصد و سوم :

سر بالا داد.
امواجِ متلاطم نگاهش را مستقیم به چشم‌های متورم و خسته‌ام دوخت و لب زد:
-تو باید بمیری!
حتی نای این را نداشتم که شوکم از شنیدنِ این حرفش را نشان دهم. تنها نگاهِ گیج و سردرگمم را حواله‌اش کردم و لب‌هایم تکانی نخورد.
سکوتم او را وادار کرد تا نقشه‌اش را کامل شرح دهد:
-تو صحنه‌ی جرم پلیس یه پیغام روی دیوار پیدا کرد؛ قلبت مالِ منه! طبقِ یه نقشه ما دوباره تو رو از

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۶ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.