گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت سیصد و دوم :
سنگِ خودش را به سینه میزد؛ فکر میکرد حالا که امیرعلی از من جدا شده، او هم میتواند از پدرم جدا شود و به عشقِ ممنوعهاش برسد.
البته که وعدههای سرخرمنِ امیرعلی به او در این تصوراتِ پوچ بیتأثیر نبود. فقط امیدوار بودم قبل از آنکه خودش را بدبخت کند یا صفحهی سیاهِ خیانتش را به روی پدرِ غیرتیام باز کند، سر عقل بیاید و پا پس بکشد. وگرنه برای بارِ سوم زندگیاش از هم میپاشید و این
مطالعهی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۶ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.