پارت سیصد :

پیشانی‌اش تا روی شقیقه رگ کشید و عرق روی شقیقه‌اش دانه زد. حالش خراب بود؛ چنان رنگ می‌داد و رنگ می‌گرفت و وحشت زده من را می‌نگریست که ترسیدم هر آنی سکته کند و وسط اتاق از هوش برود.
فکرش را نمی‌کرد گیلدای بیچاره تا این حد از پست‌فطرتی‌هایش خبر داشته باشد. به خیالش زنی ساده و چشم و گوش بسته واحدِ کناری زندگی می‌کرد که اگر او در واحد خودش قتل هم مرتکب می‌شد، این زن چیزی نمی‌فهمید.

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۴ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۵ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.