پارت دویست و نود و نهم :

آرتمیس سرکشم وادارم می‌کرد تا بگویم سلام و درد! بعد هم با ضرب و شتم وادارش کنم برگه‌ها را امضا کند. اما راهش این نبود. من حتی نمی‌خواستم آخرین تصویری که امیرعلی از من به یاد می‌آورد، خشن باشد.
شاید بهتر بود در این دیدار یک روزه به او می‌فهماندم که چه گوهر گرانبهایی در دستانش بوده و قدر ندانسته است.
برگه‌ها را روی تخت گذاشتم و با لحنِ آرامی گفتم:
-سلام.
چیزی نگفت. در سکوت م

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۴ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.