گیلدا به قلم مرضیه اخوان نژاد
پارت دویست و نود و هشتم :
سپس مردد زیپِ کاپشنش را گشود و دستش را داخل برد و بعد با کمی تعلل، دو برگِ کاغذِ تاخورده را بیرون آورد و همزمان نجوا کرد:
-اینا رو وکیلت آقای صمدی به من داد. گفت باید تو و امیرعلی امضا کنید. برای... طلاقت.
محتاطانه سخن میگفت. مثلاً میترسید در این شرایط این خبر حالِ من را بد کند! خبر نداشت تمامش مربوط به نقشهی من و اهورا بود. اولین قدم از نقشهی شومی که کشیده بودیم تا من را به رها