پارت دویست و نود و هشتم :

سپس مردد زیپِ کاپشنش را گشود و دستش را داخل برد و بعد با کمی تعلل، دو برگِ کاغذِ تاخورده را بیرون آورد و هم‌زمان نجوا کرد:
-اینا رو وکیلت آقای صمدی به من داد. گفت باید تو و امیرعلی امضا کنید. برای... طلاقت.
محتاطانه سخن می‌گفت. مثلاً می‌ترسید در این شرایط این خبر حالِ من را بد کند! خبر نداشت تمامش مربوط به نقشه‌ی من و اهورا بود. اولین قدم از نقشه‌ی شومی که کشیده بودیم تا من را به رها

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۵۳ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
هنوز هیچ نظری برای این پارت ثبت نشده است. اولین نفری باشید که نظر خودتون رو در مورد این پارت ارسال میکنید
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.