پارت بیست و نهم :

***
به خانه که رسیدم اصلاً توی حال خودم نبودم. مرتب سرفه می‌‌کردم و تصویر باران خورده مجید و چشمان ملتمسش توی نظرم مجسم می‌‌شد. گاه آنقدر احساساتی می‌‌شدم که به محض دیدن مجید بگویم چقدر دوستش دارم و گاه وحشت شکوه و مادرم تمام وجودم را فرا می‌‌گرفت و احساس پشیمانی می‌‌کردم. مادرم به اتاقم آمد و صدایم زد اما من آنقدر حالم بد بود که بیهوش روی تختم افتادم.
توی خواب و بیداری بودم ک

مطالعه‌ی این پارت کمتر از ۷ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۰ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • زهرا گرامی

    10

    بقیه رمان از هیچ کانالی باز نمیشه

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    روزهای فرد بین ساعت یازده و ربع تا یازده و نیم شب پارت گذاری رایگان داریم.

    ۱۰ ماه پیش
  • لیلا

    ۵۵ ساله 10

    خیلی عالی

    ۱۰ ماه پیش
  • مرضیه نعمتی | نویسنده رمان

    🙏❤خوانندگان وی آی پی اگه تو باز کردن پارتها مشکل دارند به آیدی تلگرام من که در قسمت پروفایلم هست پیام بدن

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.