پارت بیست و هفتم :




فصل 15
سه روز گذشته و دختر خانم امیدی مرخص شده بود. طاهره خانم جواب می‌‌خواست و من سر در گم و کلافه‌‌ بودم. شب گذشته با مادرم بحثم شد و شام نخوردم چون یک بند می‌‌گفت باید ازدواج کنی و از احمد بهتر پیدا نمی‌‌شه. من هم عصبانی شدم و گفتم:
ـ بابا جون، مگه تو می‌‌خوای با احمد زندگی کنی؟! بدون علاقه باهاش ازدواج کنم یه عمر بدبخت می‌‌شم.
و مادرم هم گفت:
ـ اصلاً به م

مطالعه‌ی این پارت حدودا ۳ دقیقه زمان میبرد.

این پارت ۳۲۲ روز پیش تقدیم شما شده است.

اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.

نظر خود را ارسال کنید
فقط از طریق اپلیکیشن دنیای رمان میتوانید نظر خود را ارسال کنید
آخرین نظرات ارسال شده
  • اهورا

    00

    خوب

    ۱۰ ماه پیش
نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.