پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و چهل و هفتم :
با نگاهی قدردان از او تشکر کردم و به سمت، پیشخوان رفتیم. پس از تسویه حساب و خروجمان از بوتیک، حنا به سمت آسانسور قدم برداشت.
- مطمئنی چیزی لازم نداری؟
زیرکانه پاسخ داد:
- من ندارم، ولی اگه بخوای برای عشقت به عنوان سوغاتیِ سفرمون هدیه بخری میتونم همراهیت کنم.
زیرکیاش چیزی فراتر از حد تصورم بود.
اشاره به ویترین طلا فروشی کرد.
- اکثر خانومها به زیورآلات علاقهمند
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.