پایلوت به قلم سمیرا حسن زاده
پارت صد و چهل و ششم :
برای لحظهای انگار جریان برق چندهزار ولتی بهش وصل شد. به وضوح جا خورد و با چشمانی گرد شده مرا کاوید.
- یعنی از آشناهاست؟
دیگر فرصت عقب نشینی نداشتم. قصد نداشتم که سکوت کنم ولی قصد اعتراف کردن به او را هم نداشتم ... یکجورهایی فقط دوست داشتم به او سرنخ بدهم و خودش به جستجوی جواب اصلی بشتابد.
به سمت رگال لباسهای زنانه رفتم. نگاهم به ماکسی مشکی رنگ بود، آن را برداشتم و به سمتش گرف
مطالعهی این پارت کمتر از ۲ دقیقه زمان میبرد.
این پارت ۵۷ روز پیش تقدیم شما شده است.
اگه از رمان خوشت اومده اونو لایک کن.