پارت سیزده :

از سارا فاصله گرفت و یقه‌ی پیراهن آبی رنگش را با نوک انگشت صاف کرد. سپس چند قدم به سمت در برداشت و گفت:

- ازم نخواه که غائله رو ختم کنم! تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که عمه رضوان رو راضی کنم که به خونه‌اش بره!

سارا که هنوز در بهت ...

در حال بارگذاری ادامه‌ی پارت هستیم. مشاهده ادامه‌ی پارت به خاطر طولانی بودن ممکن است کمی زمان ببرد.

لطفا کمی صبر کنید ...

با تشکر از صبر و شکیبایی شما

نحوه جستجو :

جهت پیدا کردن رمان مورد نظر خود کافیه که قسمتی از نام رمان ، نام نویسنده و یا کلمه ای که در خلاصه رمان به خاطر دارید را وارد کنید و روی دکمه جستجو ضربه بزنید.