اورینا به قلم سنا فرخی
پارت سیزده
زمان ارسال : ۱۴ روز پیش
زمان تخمینی مطالعه : کمتر از 4 دقیقه
از سارا فاصله گرفت و یقهی پیراهن آبی رنگش را با نوک انگشت صاف کرد. سپس چند قدم به سمت در برداشت و گفت:
- ازم نخواه که غائله رو ختم کنم! تنها کاری که از دستم بر میاد اینه که عمه رضوان رو راضی کنم که به خونهاش بره!
سارا که هنوز در بهت حرفهای آریا بود، آرام کمر دردمندش را با دست فشرد و سری به تایید خماند. بعد با اشاره آریا پشت سرش از دفتر بیرون رفت.
با ماشین آریا به خانهی سارا رف